جدول جو
جدول جو

معنی شاه لوج - جستجوی لغت در جدول جو

شاه لوج
معرب شاه آلوی فارسی، آلویی درشت، قسم ممتاز و نیکو از آلو، و آن آلوچۀ سلطانی است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، میوه ای است زردرنگ شبیه به زردآلو وآن را آلو گرده خوانند و بعربی اجاص اصفر گویند، (برهان قاطع) (از دزی ج 1 ص 717) (آنندراج)، بعضی گفته اند نوع بد آلو است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شاه لوج
میوه ای است زرد رنگ شبیه به زردالو آلوگرده اجاص اصفر
تصویری از شاه لوج
تصویر شاه لوج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه ترج
تصویر شاه ترج
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، هلیانه، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بلوط
تصویر شاه بلوط
درختی جنگلی با برگ های بیضی نوک تیز که میوه اش مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه توت
تصویر شاه توت
درختی با برگ هایی دندانه دار و شبیه قلب و میوه ای قرمز یا سیاه رنگ ترش و شیرین شبیه توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه رود
تصویر شاه رود
رود یا سیم بزرگ و بم در آلات موسیقی، نوعی ساز، رودخانۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
کوه بزرگ، بزرگترین و مرتفعترین کوهها،
- امثال:
پشتش بشاه کوه است، پشتیبانی قوی داشتن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مخفف شاه پور، این کلمه بهمین صورت نام پسر اردشیربود، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2608 و 2609 شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی عنبر است، بعضی گویند از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو، (برهان)، عنبر باشد، (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس)، و آن گلی است زردرنگ که بتازیش منثور خوانند، (از اقرب الموارد)، و عنبر رانباید در جزو گیاههای خوشبو شمرد زیرا عنبر را که در فارسی شاهبوی گویند از عطرهای حیوانی است نه نباتی و انبرا و هیأتهای دیگراین کلمه در السنۀ اروپایی همان عنبر عربی است و عربها هم شاید این عطر را به اسم معمولی همان مملکتی که از آنجا آن را بدست آوردند نامیده باشند و اصلاً این کلمه از افریقای شرقی باشد، و در مادۀ آن حدسهای عجیب و غریب میزدند، در فرهنگهاو در کتب ادویۀ مفردۀ فارسی و عربی نیز مانند کتب مغربیان بهمین حدسهابرمیخوریم، نزد برخی عنبر از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو، و نزد برخی دیگر عنبر عسل دریائی است، گروهی نوشته عنبر عبارت ازموم عسل دریائی باشد و دسته ای بر آنند که کرۀ دریایی است، نزد گروهی سرگین چارپایان است، و امروزه تحقیقاً میدانیم که عنبر در مثانۀ یک جانور بسیار بزرگ دریایی از جنس جانوری که در فرهنگهای فارسی ’بال’ یا ’وال’ ضبط شده یافت میشود این جانور را باید نهنگ بنامیم و بعضی آن را ماهی عنبر - عنبر ماهی - شیرماهی گفته اند، (اوستا پورداود ص 141، 140) :
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی،
رودکی (از لغتنامۀ اسدی)،
چو شاهبوی دهد خلق شاه بوی از آنک
ز عنبر است سرشته به اصل طینت او،
معزی (ازجهانگیری)
لغت نامه دهخدا
بوف بزرگ، فهد اللیل، و او شاخ دارد، (یادداشت مؤلف)، خرکوف، بوم بزرگ
لغت نامه دهخدا
از روایت مؤلف الجماهر چنین برمی آید که نام یکی از پادشاهان نواحی هند بوده است و گوید که: یاقوت را از کدکدیا (کرکد) مقر شاه بلول آورند و آن مدت هفت روز با توابع کشمیر و قصبۀ اردستان یا (ادستان) مسافت دارد. (از الجماهر ص 88)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاه بالوت. معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین. سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن را برومی قسطل خوانند. (برهان). نام درختی است که آن را کستنه گویند. (از اقرب الموارد). او را بسریانی بلوط ماسکا گویند. اهوازی گوید: اورا برومی قسطنه گویند و هیأت او به اندازۀ نیمۀ جوز بود و مزۀ او بمزۀ فندق تر شبیه بود و قوت او قوت بلوط است. (ترجمه صیدنۀ ابی ریحان بیرونی). این درخت که در ایران نیز کاشته میشود در جنگلهای اروپاو امریکا فراوان است. در خاکهای نرم و مرطوب و عمیق میروید. ریشه های آن عمیق است و ریشه های پهلوئی نیز دارد. درختی است روشنائی پسند و آهک گریز که خوب جست میدهد و بروش شاخه زاد برداشت میگردد. درخت شاه بلوط زود می پوسد و میان تهی میگردد. و چوبش برای ساختمان مناسب نیست. از آن بشکه و از درختان جوان آن قید بشکه میسازند. سوخت آن متوسط است. میوۀ آن خیلی خوراکی و مطبوع است. پوستش دارای مازوج فراوان میباشد این درخت در اغلب کشورها مبتلا به آفات قارچی است و باید در وارد کردن آن مراقبت لازم بشود و گلهای مادۀ این درخت سه تایی و تشکیل سه میوه میدهد که در پیاله ای خاردار قرار گرفته و خوراکی است. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 284) (گیاه شناسی گل گلاب ص 277) (فرهنگ فارسی معین). قسطنۀ هندی. قسطانۀ هندی. کستانۀ هندی. کستانۀبیابانی. ابوفروۀ الحصان. (فرهنگ گیاهان) : و از شهر بردع ابریشم بسیار خیزد و استران نیک و روناس و شاه بلوط. (حدود العالم). شاه بلوط معروف است در ثمره اش خشکی کمتر از بلوط است. (نزهه القلوب).
- شاه بلوط آب پز، که در آب گرم افکنده باشند تا پخته گردد.
- شاه بلوط بری، قسمی شاه بلوط است.
- شاه بلوط بوداده، که در تابۀ آهنی و بر آتش نهاده باشند تا از تف آن برشته گردد.
- شاه بلوط مصری، نوعی شاه بلوط است.
- شاه بلوط هندی، نوعی شاه بلوط است.
رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به شاه بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر. از 14 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 2000 تن است و مرکز دهستان قریۀ شاهی ولی است. قراء مهم آن: قریۀ نگاری و ضحاک که هر یک 300 تن سکنه دارد. آب آن از شعبه رود خانه کارون و چاه. محصول آن غلات دیمی و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 54 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
توت کلان، توت ممتاز نوع خود، نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و میخوش میشود، (از فرهنگ نظام)، قسمی توت که رنگ میوۀ آن در اول سپید و سپس سبزرنگ و بعد از آن سرخ و از آن پس سیاه شود و مزۀ آن در اول در غایت ترش و در وسط ملسی خوش و در آخرشیرین مطبوع شود، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گونهای توت است که درخت آن در ایران به فراوانی موجود است و اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده، برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است، گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند و برای جنگل کاری زمینهای خشک مناسب میباشد، این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای بارخیز را بیشتر می پسندد، تند میروید و ارتفاعش بین چهار تا ده متراست، چوبش نارنجی کم رنگ است و استحکام زیادی ندارد ولی در مجاورت خاک دوام بسیار میکند، از آن کاسۀ تار میسازند و نیاز به آب کم دارد، میوۀ آن بزرگتر ازتوت سفید و لذیذ و خوراکی است، انواع آن بدین شرح است: توت شرابی، توت حامض، توت شاهی، خرتوت، توت ترش، (از جنگل شناسی ج 2 ص 243) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 861 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
پنجمین از آل جلایر که حکام عراق بودند. در سال 813هجری قمری حکومت داشته است. (معجم الانساب ج 2 ص 377)
لغت نامه دهخدا
شخص بسیار قوی، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دارای خوی و خصلت شاهان، صاحب اخلاق شاهانه:
چه مردی بدو گفت با من بگوی
که هم شاهخویی و هم شاهروی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 239 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعه حمام بخش جنت آبادشهرستان مشهد، دارای 239 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جوی بزرگ، شاه جوی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ شاه جوب در زیر گردنۀ گل زرد که در راه لار به تهران واقع است قرار دارد و در اواخر بهار این چشمه دیده شده است که تقریباً پنج سنگ آب دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 236)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، دارای 255 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ فُ)
شاه جو، جویندۀ شاه:
همه کنده موی و همه خسته روی
همه شاه گوی و همه شاه جوی،
فردوسی،
بگشتند از آن جایگه شاه جوی
بریگ و بیابان نهادند روی،
فردوسی،
یکایک بخسرو نهادند روی
سپاه و سپهبد همه شاه جوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
جوی بزرگ، جو ونهری که از آن جوهای دیگر جدا شود، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام برجی از قلعۀ اکبرآباد و شاه جهان آباد. (بهار عجم) (آنندراج). شه برج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکب از: شاه + وش پسوند اتصاف، چون شاه. همانند شاه در بزرگی و ممتازی:
هر آن کس که شد در جهان شاه وش
سرش گردد از گنج دینار کش.
فردوسی.
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه وش.
فردوسی.
یارب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست.
حافظ.
، پادشاهی و سلطنتی، دوشیزه و باکره و بکر. (ناظم الاطباء). دو معنی اخیر جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع خنامان کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 245)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: شاه + لوت، غذا، غذای ممتاز، غذای شاهوار، رودۀ گوسفند باشد که به گوشت و مانند آن آگنده باشد، آکنج، آگنج، عصیب، رجوع به آگنچ شود
لغت نامه دهخدا
درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگهای بیضوی از تیره پیاله داران و جزو دسه بلوط ها از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ. گلهای نر و ماده این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. گلهای نر آن دارای پرچمهای متعدد و گلهای ماده که هر سه تای آن در پیاله ای قرار دارند دارای تخمدان 3 تا 6 خانه یی هستند. میوه این گیاه در پیاله خارداری قرار گرفته است. شاه بلوط در اکثر اروپا و آسیا از جمله ایران به فراوانی می روید. قسمت مورد استفاده این درخت پوست و چوب و رگ و میوه آن است قسطل قسطانیه کستانه آغاجی قسطانیه آغاجی طراس بلوطالملک. یا شاه بلوط آبی. چلیم. یا شاه بلوط اسبی. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط بری. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط خوک. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط صحرایی. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط هندی. گونه ای شاه بلوط که دارای میوه های درشت تر و مصرفش مانند شاه بلوط است. میوه های این گونه شاه بلوط در اروپا به نام مارون به بازار عرضه می شود و به همین جهت این گونه شاه بلوط را در اروپا به نام درخت مارون می نامند. درخت مذکور به عنوان زینت نیز کشت می شود. اصل این درخت از هندوستان است قسطنه هندی قسطانه شاه بلوط بری شاه بلوط صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و خوشمزه میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبلوط
تصویر شاهبلوط
پارسی تازی گشته شاهبلوت ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگ های بیضوی جزو دسته بلوط ها از رده دولپه ای های بی گلبرگ. گل های نر و ماده این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. قسمت مورد استفاده این درخت پوست و چوب و برگ و میوه آن است
فرهنگ فارسی معین
گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است. اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. میوه شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
فرهنگ فارسی معین